خورندۀ گوشت کوفته شده. (ناظم الاطباء) ، دیوث. کسی که معاش وی از اعمال ناشایستۀ زنش بگذرد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). غلتبان: یکیش خام طمع خواند و یکی بدنفس یکی کلنگی گوید یکی چه خوزیخوار. کمال اسماعیل
خورندۀ گوشت کوفته شده. (ناظم الاطباء) ، دیوث. کسی که معاش وی از اعمال ناشایستۀ زنش بگذرد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). غلتبان: یکیش خام طمع خوانَد و یکی بدنفس یکی کلنگی گوید یکی چه خوزیخوار. کمال اسماعیل
کسی که ته سفره و چیزهای دورافگندنی را می خورد. (ناظم الاطباء). ریزه خوار. که ریزه هاو خرده های غذای پس ماندۀ کسی را بخورد: عنقاست مور ریزه خور سفرۀ سخاش چونانکه مور ریزۀ عنقاست زال سام. خاقانی. زان همه ریزه خواران یک کس نیست شاکر جود فراوان اسد. خاقانی. شاعر مفلق منم خوان معانی مراست ریزه خور خوان من فرخی و عنصری. خاقانی. جان شد نهنگ بحر کش از خام نیمشب دل گشت مور ریزه خور از خوان صبحگاه. خاقانی. خان ختا ریزه خور خوان تست. _ ((حبیب السیر چ سنگی ج 3 ص 223) ، خوشه چین. (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به ریزه خوار شود. k05l) _
کسی که ته سفره و چیزهای دورافگندنی را می خورد. (ناظم الاطباء). ریزه خوار. که ریزه هاو خرده های غذای پس ماندۀ کسی را بخورد: عنقاست مور ریزه خور سفرۀ سخاش چونانکه مور ریزۀ عنقاست زال سام. خاقانی. زان همه ریزه خواران یک کس نیست شاکر جود فراوان اسد. خاقانی. شاعر مفلق منم خوان معانی مراست ریزه خور خوان من فرخی و عنصری. خاقانی. جان شد نهنگ بحر کش از خام نیمشب دل گشت مور ریزه خور از خوان صبحگاه. خاقانی. خان ختا ریزه خور خوان تست. _ ((حبیب السیر چ سنگی ج 3 ص 223) ، خوشه چین. (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به ریزه خوار شود. k05l) _
رومی خو، آنکه به هر کس و هر جا رسد به رنگی و خویی جلوه گر شود، متلون المزاج، (فرهنگ فارسی معین)، کسی را گویند که دورنگ و متلون مزاج باشد و به هرکه رسد به رنگ و خوی او شود، (برهان) (از آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری) (شرفنامۀ منیری) : هوا چون خاک پای و آز خوک پایگاهت شد خراج از دهر ذمی روی رومی خوی بستانی، خاقانی (از جهانگیری)
رومی خو، آنکه به هر کس و هر جا رسد به رنگی و خویی جلوه گر شود، متلون المزاج، (فرهنگ فارسی معین)، کسی را گویند که دورنگ و متلون مزاج باشد و به هرکه رسد به رنگ و خوی او شود، (برهان) (از آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری) (شرفنامۀ منیری) : هوا چون خاک پای و آز خوک پایگاهت شد خراج از دهر ذمی روی رومی خوی بستانی، خاقانی (از جهانگیری)
روزی خوار. روزی خورنده: یکی روزی خواره بود و یکی روزی دهنده. (قابوس نامه). روزی آن است که روزی به روزی خواره دهی. (قابوس نامه). پیره زنی زن حاتم را گفت حاتم روزی چه مانده است گفت حاتم روزی خواره بود روزی ده اینجاست نرفته است. (تذکره الاولیاء عطار چ استعلامی ص 299). و رجوع به روزی خوار شود
روزی خوار. روزی خورنده: یکی روزی خواره بود و یکی روزی دهنده. (قابوس نامه). روزی آن است که روزی به روزی خواره دهی. (قابوس نامه). پیره زنی زن حاتم را گفت حاتم روزی چه مانده است گفت حاتم روزی خواره بود روزی ده اینجاست نرفته است. (تذکره الاولیاء عطار چ استعلامی ص 299). و رجوع به روزی خوار شود
خوردن خوراک هرروزه که باعث ادامه زندگی است: نه شرطست وقتی که روزی خورند که نام خداوند روزی برند. سعدی (بوستان). چنان پهن خوان کرم گسترد که سیمرغ در قاف روزی خورد. سعدی (بوستان)
خوردن خوراک هرروزه که باعث ادامه زندگی است: نه شرطست وقتی که روزی خورند که نام خداوند روزی برند. سعدی (بوستان). چنان پهن خوان کرم گسترد که سیمرغ در قاف روزی خورد. سعدی (بوستان)
رستی خورنده. روزی خوار. رزق خوار. رستی خوار. که غذا و روزی بخورد: آزاد رسته از در دربند حادثات رستی خوران باغ رجا را چو میوه ایم. خاقانی. و رجوع به رستی و رستی خوار و رستی خوردن و مترادفات کلمه شود
رستی خورنده. روزی خوار. رزق خوار. رستی خوار. که غذا و روزی بخورد: آزاد رسته از در دربند حادثات رستی خوران باغ رجا را چو میوه ایم. خاقانی. و رجوع به رُستی و رستی خوار و رستی خوردن و مترادفات کلمه شود
مرتزق. (یادداشت مؤلف). مردم. خلایق. (شرفنامۀ منیری در ذیل روزی خواران). روزی خورنده. هریک از افراد آدمی: گوید از دیدن حق محرومند مشتی آب وگل روزی خوارش. خاقانی. وظیفۀ روزی خواران بخطای منکر نبرد. (گلستان). در بعض نسخه های گلستان بصورت مذکور است در نسخۀ چ فروغی ’وظیفۀ روزی’ است. مؤلف در فیشهای خود به ’وظیفۀ روزی خواری’ تصحیح قیاسی کرده است
مُرتَزَق. (یادداشت مؤلف). مردم. خلایق. (شرفنامۀ منیری در ذیل روزی خواران). روزی خورنده. هریک از افراد آدمی: گوید از دیدن حق محرومند مشتی آب وگل روزی خوارش. خاقانی. وظیفۀ روزی خواران بخطای منکر نبرد. (گلستان). در بعض نسخه های گلستان بصورت مذکور است در نسخۀ چ فروغی ’وظیفۀ روزی’ است. مؤلف در فیشهای خود به ’وظیفۀ روزی خواری’ تصحیح قیاسی کرده است